در جلسه چند شب پيش خانه موسوي چه گذشت؟
وقت وب گردی که میشه هیچ کجا ایران وب نمیشه
ایران وب رقابت نمی کند ؛ رقابت می آفریند

چند روز قبل از اين‌كه موسوي و كروبي براي درخواست مجوز راهپيمايي نامه‌نگاري كنند، اين دو در خانه‌ي موسوي با هم ملاقات داشتند. طبق معمول هميشه كه وقتي دو نفر از اين سه نفر به هم مي‌رسند شروع مي‌كنند به پشت سر حرف زدن نفر سوم غائب، موسوي و كروبي نيز جلسه‌ي خود را با فحش و لعن و نفرين به خاتمي شروع كردند...

 

طنز: به گزارش خبرهاي دريافتي از «ميرزا فضولچي»، چند روز قبل از اين‌كه موسوي و كروبي براي درخواست مجوز راهپيمايي نامه‌نگاري كنند، اين دو در خانه‌ي موسوي با هم ملاقات داشتند. طبق معمول هميشه كه وقتي دو نفر از اين سه نفر به هم مي‌رسند شروع مي‌كنند به پشت سر حرف زدن نفر سوم غائب، موسوي و كروبي نيز جلسه‌ي خود را با فحش و لعن و نفرين به خاتمي شروع كردند. كروبي گفت: «اين مردك حسابي آبروي ما رو برده و اصلا معلوم نيست با ماست يا با اوناست. هر روز يه چيز مي‌گه. من نمي‌دونم اين همه حرف رو اصلا از كجاش در مي‌ياره.» موسوي هم ضمن تأييد گفته‌هاي شيخ گفت: «آره، كاشكي هر چه زودتر اينو بگيرن و بندازن اوين. اون وقت كلي خوش به حال ما مي‌شه. هم مي‌تونيم از طرف اون بيانيه بديم و هم اين‌كه يه چند باري هم خونه‌ش بريم و كلي عكس تبليغي با زن و بچه‌ش بگيريم. البته اگر مي‌فرستادنش كهريزك ديگه نور علي نور مي‌شد.»

 

در اين هنگام عيال موسوي با يك سيني چاي وارد اتاق شد و تا خواست سيني را روي ميز بگذارد، داماد لرستان رو به او كرد و گفت: «بيا بشين خانوم‌جان كه به موقع اومدي.» ميرزا فضولچي مي‌گويد كروبي تا اين جمله را شنيد چپ‌چپ به موسوي نگاه كرد و توي دلش گفت: «خاك بر سر زن ذليلت». البته اين‌كه چطور ميرزا اين جمله را شنيد و فهميد ما هم نمي‌دانيم اما به سر خاتمي قسم خورد كه اين جمله را ديگر با جفت گوشش‌هاش شنيده كه كروبي به موسوي گفت: «آقاجون! سياست كه زنانه‌بازي نيست! عيالو بفرست بره غذاشو درست كنه». كه ناگهان اين جمله شديدا به عروس آذربايجان برخورد و با عصبانيت گفت: «من از هر دوي شما سياستمدارتر و شجاع‌ترم. با اين ترس و وحشتي كه شما داريد آبروي هر چي مرد رو برديد. بازم من كه اعلام كردم حاضر هستم سرم بالاي دار بره...» القصه دعوا داشت به گيس و گيس‌كشي مي‌كشيد كه همراهان سر رسيدند و ماجرا را فيصله دادند.

 

ميرزا فضولچي مي‌گويد سپس اين دو نفر مثل دو تا آدم كنار هم نشستند و براي برون‌رفت از اين منجلابي كه در آن گير كرده‌اند شروع كردند به اختلاط كه چه كنيم و چه خاكي بايد بر سرمان بريزيم.

 

موسوي گفت: «من حاضرم به خاطر هوادارانمون به بچه‌ها بگم كه بازم از طرف من بيانيه بنويسن. راستي اين بيانيه، بيانيه چندم مي‌شه؟»

 

رهنورد هم زودي پريد ميان كلام موسوي و گفت:«بيانيه ديگه تكراري شده. من يه مصاحبه، خودم با خودم مي‌گيرم و مي‌دم بچه‌ها كه بذارن روي سايت‌مون.»

 

كروبي كه انگار دوباره خيلي عصباني شده بود و كم‌كم داشت كف‌هاي سفيد دور لب‌ش هويدا مي‌شد، صدا‌ي‌ش را بالاتر برد و با همان لحني كه در مناظره‌ي با احمدي‌نژاد حرف مي‌زد گفت: «اي بابا! گير عجب زبون‌نفهمي‌ها افتادم‌ها! من مي‌گم بيايم يه كاري كنيم كه همين چند تا هوادار باقي مونده رو از دست نديم اون وقت شما مي‌گيد بيانيه و مصاحبه بديم؟! خب اينها رو كه هر ننه قمري هم مي‌تونه انجام بده. كم نبود اين قدر اين بيانيه‌هاي شما رو مسخره كردن؟ همين يه دونه حسين شريعتمداري با اون ستون طنزش برامون بسه. بيايد يه كار ديگه بكنيم».

 

موسوي و رهنورد هر دو با هم به كروبي نگاه كردند و پرسيدند: «چه كاري؟»

 

شيخ كه خوشحال شده بود گفت: «آ باريكلا، بايد تقاضاي صدور مجوز براي راهپيمايي بكنيم.»

 

دوباره آن زن و شوهر با تعجب پرسيدند: «راهپيمايي؟!»

 

شيخ گفت: «بله، راهپيمايي.»

 

موسوي گرفت: «حرفشو نزن. من يكي راهپيمايي بيا نيستم.»

 

كروبي بازم از كوره در رفت و گفت: «آخه ديوانه! مگه من گفتم ما مي‌خوايم راهپيمايي كنيم كه مي‌گي من نمي‌يام؟»

 

موسوي كه در اين هنگام حسابي گاوگيجه گرفته بود فقط هاج و واج به كروبي نگاه ‌كرد. شيخ هم ادامه داد: «مگه دفعه‌هاي پيش كه راهپيمايي ‌شد، ما هم ‌رفتيم؟ من گفتم ما نامه‌نگاري كنيم براي گرفتن مجوز. ديگه قرار نيست كه خودمون هم بريم راهپيمايي. اصلا مگه جون مونو از سر راه پيدا كرديم كه بريم راهپيمايي؟ پس اين هواداران ما چه كاره‌اند؟»

 

موسوي كه تازه دو زاري‌ش جا افتاده بود خوشحال شد و گفت: «احسنت بر تو شيخ. آفرين بر اين هوشت.»

 

القصه اين‌كه بعد از اين ماجراها موسوي و كروبي و رهنورد و هفت هشت ده نفر ديگر دور هم جمع شدند تا  نامه‌ا‌ي دو خطي براي درخواست مجوز بنويسند. حالا بماند كه چه الم‌شنگه‌اي به پا شد براي تعيين روز راهپيمايي. كروبي كه سر پيري ياد معركه‌گيري افتاده بود گفت: «به نظر من بهترين روز، روز 25 بهمنه كه مصادف مي‌شه با روز خاص عشاق، ولنتاين.» موسوي هم كه انگاري حسابي ذوق كرده بود و آب از لب و لوچه‌ش آويزان شده بود تا مي‌خواست بگويد موافق است، عيال را ديد كه بزرخ نگاه‌ش مي‌كند و توي دلش گفت: «اي داد بيداد! الانه كه روحيه فمنيستي‌ش گل كنه و همه‌ي كاسه كوزه‌ها رو به هم بريزه.» اما رهنورد شجاعانه اعلام كرد: «به خاطر از دست نرفتن همين چند تا هوادار، قبول مي‌كنم. به شرطي كه اون روز موسوي از كنار من جنب نخوره.» موسوي هم قبول كرد. كروبي هم در اين هنگام باز توي دل‌ش طوري كه نمي‌دانيم چگونه ميرزا فضولچي هم شنيد گفت: «خدا رو هزار مرتبه شكر كه من هم‌چين زني ندارم. و گرنه تا به حال هزار بار ديوانه شده بودم.»

منبع : www.yjc.ir

باشگاه خبرنگاران جوان


گردنبند بسیار زیبا نقره به همراه آب زمزم و آیت الکرسی

امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

اوکسین ادز معتبرترین و بزرگترین سیستم کسب درآمد وبمسترها

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:در جلسه چند شب پيش خانه موسوي چه گذشت؟ ,
ارسال توسط محمد رضا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی